این دو چشم است که ماننددو دریا شده است
آه برخیز و ببین خیمه چه غوغا شده است
جرأت دست زدن بر تن تو نیست مرا
چقدر تیر در این پیکر تو جا شده است
این دو چشم است که ماننددو دریا شده است
آه برخیز و ببین خیمه چه غوغا شده است
جرأت دست زدن بر تن تو نیست مرا
چقدر تیر در این پیکر تو جا شده است
مثل کبوتران که به پر داشتن خوشند
پروانه ها به شمع سحر داشتن خوشند
ما زیر پای او جگری پهن کرده ایم
امثال ما فقط به جگر داشتن خوشند
دارم به لب همچون رطب نام تو را ای مه جبین
بسکه ادب میر عرب داری تو از ام البنین
امشب رسیدم محضرت شاید تو را پیدا کنم
شاید کمی اذنم دهی با تو کمی نجوا کنم
بعد از تو روزگار زمین شد سیاه , ماه
غم ماند و موج ماند و عطش ماند و آه , ماه
خورشید شرح حال تو را این چنین نوشت
بی سرزمین تر از همه بی سرپناه , ماه
نوای عاشقی از کیست اینچنین اینجا
نشسته قطره ی آبی روی جبین,اینجا
بروبه سمت خیام ای امیرلشگر عشق
نشسته اند دو نامرد در کمـیـن اینجا
تیرها از همه سو روی سرش می ریزد
چه قدَر سخت همه بال و پرش می ریزد
با شتابی که سه شعبه به سویش می گیرد
حتم دارم که دو چشمان ترش می ریزد
عمود خوردی و سرو صنوبرم پاشید
صدا زدی که بیا کاسه ی سرم پاشید
همینکه تا برسم قطعه قطعه ات کردند
قد بلند امیر دلاورم پاشید
شور یکپارچه در معرکه ای غالب شد
نوبت ماه علی بن ابی طالب شد
ماه از خیمه خود در طلب باران رفت
ابرها را همه پس زد طرف میدان رفت
تا کی به تمنای وصال تو علمدار
اشکم شود از هر مژه یک عمر پدیدار
آهنگ غمِ «العطش » شاپرکی را
در کرب وبلا میشنوم از در دیوار
آبرو دار عرش اعلایی
یاغیوراً وخَیْرَتِ الباقی
کوه مردانگی , ابالغیره
السلامٌ علیک یا الساقی