رضا باقريان

وداع با ماه رمضان

دارم از پای بساط سفره‌ات پا می‌شوم
بعد از این شبها خدایا باز تنها می‌شوم

دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می‌شوم

دل آزرده

کیست این بانو که بر دلها خدایی می‌کند
کِشتیِ بی بادبان را ناخدایی می‌کند
هرکه گوید یاحسین او را هوایی می‌کند
آنکه امشب باز ما را کربلایی می‌کند
دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است

ظهور علم

گوهر از بطن دریا تا هویدا می‌شود امشب
جمال ایزد منان تجلا می‌شود امشب

ملک در باغ رضوان است دست افشان، که از ره کِی
گل زهرای مرضیه شکوفا می‌شود امشب

همسر شیر خدا

کسی از خانه‌اش هر شب گذر روح‌الامین دارد
که از ترس خدا در سجده پینه بر جبین دارد

کسی که همسر شیر خدا باشد یقین دارم
خبر از عالم لاهوت و از عرش برین دارد

میر بی بدل

آیینه‌ی مرد جمل یعنی اباالفضل
سردار و میرِ بی بدل یعنی اباالفضل

والفجر و والشمس‌الضحی یعنی حسین و
حی علی خیرالعمل یعنی اباالفضل

عدو خودسرانه

عدو خودسرانه مرا می‌زند

ببین از کجا تا کجا می‌زند

مرا با تمامیِّ  نیروی خود

به یاد تو و مرتضی می‌زند

رنگ رخِ لطیف

از بسکه پشتِ ناقه‌ی عریان دویده بود
رنگ رخِ  لطیف و کبودش  پریده بود
از بسکه گریه کرد, صدایش گرفته و…
مانند مادرش قد او هم خمیده بود

گفتم ای مرد


گفتم ای مرد در این وادیه من تنهایم

بزنی یا نزنی  منکه خودم  می‌آیم

تو عرب هستی و من دخترکِ  نوپایی

صورتم را که زدی, ضربه مزن برپایم

دلی سرگشته

دلی  سرگشته و دیوانه دارم

هوای گریه در میخانه دارم

نه اینکه حالِ گریه دارم امشب

وَ بغض نعره‌ای مستانه دارم

دلم زار شد

نبودی ببینی دلم زار شد

به دست کسی چشم من تار شد

نبودی ببینی چگونه پدر

خرابه به فرق من آوار شد

صدای زوزۀ تیری برید حنجره را

صدای زوزۀ تیری برید حنجره را

رسید تا به گلویش, درید حنجره را

شتاب و ضربۀ تیر سه شعبه را دیدم

به سمت سینه ی بابا کشید حنجره را

آماده ام برای دلم غم بیاورید

آماده ام برای دلم غم بیاورید

داغی به وسعت همه عالم بیاورید

با روضه های باز, مرا خون جگر کنید

چند صفحه از کتاب مُقرّم بیاورید

دکمه بازگشت به بالا