شعر آیینی

عجزالواصفون عن صفتک

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

آرزویم زیارت است

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم

آیه های قرآن

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما برکت ده به برکت نانت

 

تویی که کعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

صبر کن مرد صبور

صبر کن مرد صبور آدم اگر میخواهی

چند روزیست که از آدمیت مهجورم

گرچه مجروح گناهم ولی در این جبهه

من به جنگیدن بر نفع شما ما مورم

شب بود و

شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی

چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی

ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی

بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی

عبد گنهکار

خواستم تاکه بیایم سر بازار نشد

تا مرا هم بنویسند خریدار نشد

خواستم تاکه به پابوسی یوسف برسم

مثل هرخواسته ی قبل هم این بار نشد

دنبال چشمانت بگردد

چشمم کجا دنبال چشمانت بگردد

سوریه,مکه,کربلا یا اینکه مشهد

هر هفته چشمانم به سوی آسمان است

شاید بتابی بر دلم آقا تو شاید

مادر چهار شهید…

سلام حضرت ام البنین بانو جان

سلام مادر سقای دشت تشنه لبان

شبیه حضرت زهرا خم شده کمرت

بقیع پر شده از کربلای دور و برت

گمان مکن …

گمان مکن پسرت ناتنی ‌برادر بود

 قسم به عشق, کنارم حسین دیگر بود

منال ام بنین و ببال از عباس

 تو شیر مادر و شیر تو شیر پرور بود

ای کاش…

کاش منّا شوم وغرق محبت باشم

کاشف الکرب تووشیعه ی مثبت باشم

جذبه ی عشق تو با این دل دیوانه چه کرد

بارقیبان شب وروزم به رقابت باشم

من مثل پدر صبر ندارم عمه

اذنم بده, سخت بی قرارم عمه

دیگر به عموجان بسپارم عمه

یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛

من مثل پدر صبر ندارم عمه
مجید هادوی

تاکی برای آمدنت لحظه بشمرم

تا کی برای آمدنت لحظه بشمرم

از اینکه غایبی ز نظر سخت دل پُرم

آقا دلم برای شما لک زده ولی

می دانم اینکه هیچ به دردت نمیخورم

دکمه بازگشت به بالا