بی تونفس به سینه ما جان نمی شود
بی توبهشت روضه رضوان نمی شود
اصلا تمام وسعت این گنبد کبود
گنبد طلای شاه خراسان نمی شود
بی تونفس به سینه ما جان نمی شود
بی توبهشت روضه رضوان نمی شود
اصلا تمام وسعت این گنبد کبود
گنبد طلای شاه خراسان نمی شود
حال و هوای پر زدنم مشهدالرضاست
شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست
آنجا مدینه دل ماکربلای ماست
یعنی حسین وهم حسنم مشهدالرضاست
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی برتمام پیکرش بود
درکوچه یادماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلوگرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِمادرش
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف خریدار من شوی
کریم اهل بیتم بی یاور و حبیبم
به کی بگم خدایا تو خونمم غریبم
با این کبودی تن شبیه مادرم من
من با دلی شکسته تنها ترین امامم
دو جهان مفتخر از عزت نام حسنیم
متحیر ز کمالات مقام حسنیم
با عنایات خدا محضر زهرا رفتیم
با ید حیدر کرار به نام حسنیم
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان
غم مارا تماشا کن پدر جان
همه پشت و پناه ما تو هستی
نظر بر حال زهرا کن پدر جان
حس این جمله چه زیباست: حسن را عشق است
نقش بر عرش معلاست حسن را عشق است
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
از میان غباری از اندوه
از دل ریگهای صحرا ها
کاروانی ز راه آمده بود
کاروان قبیله ی دریا
تا که پرسید از مدینه بشیر
کیست درشهرتان بزرگ شما
همه گفتند بیت ام بنین
هست در کوچه ی بن الزهرا
مرید و زائرت از هر نژاد است
خودش روز است و با شب در تضاد است
مگر شمس جمال تو که این دل
به این خورشیدها بی اعتماد است
چشمی که یک دریا حسینی اشک دارد
تازه تواند بر حسن یک قطره بارد
حتماً غریبیِ حسینش را چشیده
آنکه غریبیِ حسن را خون ببارد