با اینکه بی وفا شده ام با وفا ببخش
این بار محض خاطر زهرا مرا ببخش
خود را اسیر بند معاصی نموده ام
من توبه می کنم تو فقط بنده را ببخش
با اینکه بی وفا شده ام با وفا ببخش
این بار محض خاطر زهرا مرا ببخش
خود را اسیر بند معاصی نموده ام
من توبه می کنم تو فقط بنده را ببخش
هر جا که عطر یار نباشد عذاب هست
هر جا که نام دوست بیاید شراب هست
اعجاز اعظم است که عشقش به قلب ماست
ما ذره ایم و در دلمان آفتاب هست
باز هم سفره ات شده و پهن و
سرسفره گدای تو آمد
به سرایت کریم بنده نواز
بنده ی پر خطای تو آمد
شب شد و ناله های طفلانه
کار این عبد بی پناه شده
طلب بخشش از تو یا الله
حرف مسکین رو سیاه شده
یا رب دوباره وقت دعای سحر شده
این دل برای بزم دعا مفتخر شده
«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من
بر من بشارتی است که وقت نظر شده
وقتی اسیر سفره افطار می شوم
غافل زطعم جلوه دلدار می شوم
بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار
پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثت تان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست
دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست
این که گویند من و او به یکی پیرهنیم
عین حق است ولیکن به بدن حاجت نیست
برای واژه به واژه وضو گرفتم باز
نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز
چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن
برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟