از غمت ذرّه ذرّه آبم کن
نیستم گل ولی گلابم کن
جز نگاه تو را نمی خواهم
گل زهرا تو انتخابم کن
از غمت ذرّه ذرّه آبم کن
نیستم گل ولی گلابم کن
جز نگاه تو را نمی خواهم
گل زهرا تو انتخابم کن
او وجودش همه نور و نَفْس ما ظلمت محض
زدهام مِی زِ سبویش همهاش رحمت محض
ما فقیریم همه محضر او چون طفلی
که بَرَش نیست پَشیزی، همهاش حیرت محض
شُدَ است روز عزایت زِ غم چه؟بنویسم
ز داغِ تو شهِ ذوالکرم چه؟بنویسم
ز گریه های اهلِ حرم چه؟ بنویسم
بگو مونس چشمِ ترم چه؟ بنویسم
دل نیست آن که عشق تو رویش اثر نداشت
بیراهه! مذهبی که به راهت نظر نداشت
هرچه نگاه کرد خداوند بر زمین
حصنی چونان ولای علی معتبر نداشت
چیستم من ؟ گر پذیرد یک غبار از معبرش
کیستم من ؟ رو سیاهی از غلامان درش
کیست او ؟ عالی مقامی که هزاران خضر راه
عرض حاجت ها برند از عجز سوی محضرش
سلام بر دل خونِ امامِ معصومی
که سوخت از ستم و جورِ همسر شومی
کنار محتضر آواز و رقص و پاکوبی؟!
عجب طریقه ی آزارِ غیر مرسومی!
بر شانه دارد بیرقِ شاهِ خراسان را
با هر نگاهش میکند تصویر باران را
از کودکی حکمِ ولایش میشود اِمضا
در خردسالی میکند او کارِ مردان را
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
“یوسف”گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ “یعقوب” احتمالی تر شده
لشکر دشمن سپاه بیشمار آورده بود
راس شاه کربلا را نیسوار آوردهاند
لشکر تزویر و مکر و حیله و رنگ و ریا
خیزران را بهر لبهای نگار آوردهاند
دو سه شب مانده فقط، فرصتمان محدود است
رحم کن گرچه گدای تو گنه آلود است
وای بر من اگر امشب نخری بارم را
آه پس من چه کنم نفس خطاکارم را؟
حقیرآمدم سربه زیر آمدم
خریدی مرا گرچه دیر آمدم
دوسه شب دگر فرصتم مانده است
که این چند روز اخیر آمدم