هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
بانگ رسوایی من نیز ز مستوری توست
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه ی غمزه ی آن نرگس مخموری توست
هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
بانگ رسوایی من نیز ز مستوری توست
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه ی غمزه ی آن نرگس مخموری توست
ای لیل والنهار اسیر نبودنت
کی میشود تمام، مسیر نبودنت
ای مرجع ضمیر دعاهای اهل بیت ع
ای شرح دوریات غم عظمای اهل بیت ع
دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را
خوش تر است ار بدهی منصب شاهی ما را
به من بی سر و پا گوشه ی چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را
از فراق تو نمردیم مسیحا نشدیم
چشم ما تار نشد از غم و بینا نشدیم
جای تو دست به دامان طبیبان بودیم
حقمان بود اگر باز مداوا نشدیم
نم پس نمی دهد دل تنگم برایتان
جز قطره های اشک که ریزم به پایتان
دستی به چشمِ مانده به راهم نمی کشید؟!
دستم دخیلِ پنجره های عبایتان
نه حال دلم مثل قدیم است و همان است
نه قامتم از بار فراق تو کمان است
در غفلت کبرا شب و روزم سپری شد
نام تو فقط لقلقه روی زبان است
آلوده دامن خود را رساندم
بر روی شانه بارم کشاندم
مثل همیشه ردّم نکردی
من نامه ی خود با گریه خواندم
یا ربّی العفو
اگر به دست خزان باغ بی بری بانو
ولی به روی فلک سایه گستری بانو
به سوی قم که قدم می نهی علم بردوش
به شانه عرش خدا را می آوری بانو
مَجذوب تو شد کوخ نشین کاخ نشین هم
بَر روی زمین بودی و در خُلد بَرین هم
یک لحظه در آن بودی و یک لحظه درین هم
فهمیده ز تدریس تو جبریل اَمین هم
بایست کوه بداند وقار یعنی چه؟
بتاب ماه ببیند نگار یعنی چه
شبی به روی خودت میزبان حاتم باش
که تا نشان بدهی سفره دار یعنی چه
پیر با عشق علی میل جوانی میکند
بعد از آن هم دم به دم لعنت به ثانی میکند
هرکجا مدح علی گفتند زهرا آمده
کار مجلس را همیشه شخص بانی میکند