شعر اهل بیت

بقیع

خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است

اینجا قیامت را به خلوت می توان دید
زیرا که پنهان در دلش چندین شـفیع است

شما بفرمائید

برات حرف ندارم شما بفرمائید
به این بهانه نگاهی به ما بفرمائید

به وقت نافله صبح ای مسیحا دم
ز بختِ خفته، ملولم دعا بفرمائید

رحم کن

اشکهایم دوباره دانه دانه می‌افتد
مدتی کار من به تو شبانه می‌افتد

سالها فکر معصیت مرا زمینم زد
رحم کن بر کسی که عاجزانه می‌افتد

امام کریم

شدی کریم که سائل تو را صدا بزند
بجای این‌ که قدم با بخیل‌ ها بزند

کلیم طور تو هرکس نشد امام کریم
نمی شود برود حرف با خدا بزند

جسم درهم

سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت

بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت

من پیر شدم

من پیر شدم عمه خمید آخر عمری
در کنج خرابه چه کشید آخر عمری

جا داشت بمیریم که بانوی وقارت
همراه سر و نیزه دوید آخر عمری

کرم مستدام

می آورم به روی لبم السلام را
آغاز می کنم سخنم با امام را

ما عاقبت به خیری مان در پناه توست
از ما مگیر این کرم مستدام را

ای عزیز فاطمه

انگیزه ی عبادت لیل النهارها
قربان روی ماه تو ایل و تبارها

«این هفته هم گذشت تو اما نیامدی»
خسته شدیم دیگر از این انتظارها

توبه کردم

هر چند هزار توبه کردم
هر چند هزار جا شکستم
آتش نتواند آتشم زد!
چون گریه کن حسین هستم

عجّل علی ظهورک

ای روزه‌دار اصلی! عجّل علی ظهورک
تو شاهراه وصلی! عجّل علی ظهورک

ای صائم حقیقی! رحمی به حال ما کن
تو والد شفیقی! رحمی به حال ما کن

غریب مانده

حضور دارد و ما فکر غیبتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم

سراغ از او نگرفتیم! او سراغ گرفت!
گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم

ریحانه کربلا

در گوشه ی خرابه گلستان رقیه است
شأنِ نزولِ ســوره ی باران رقیه است
تفســیرِ آیــه آیــه ی قرآن رقیه است
این دخترِ شــبیه به طوفان رقیه است

دکمه بازگشت به بالا