شعر روضه

بقیع

باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد

سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد

حرم بی زائر

سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام‌ و میگویم
دل من دست حسن افتاده

یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود

چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه

کوله بارم‌ معصیت

آمدم تا از تمامم پرده بردارم خدا
کوله بارم‌ معصیت… یعنی گرفتارم خدا
عطر یادت گم شده در صحن کردارم خدا
بازهم این بنده‌ی بد….باز سربارم خدا
با تمام روسیاهی دوستت دارم خدا

أَمَّنْ یُجیب

شرمِ رویم عِتاب می طلبد
آبرویم ، گلاب می طلبد

شبِ بی مستی ام به سستی رفت
رِخوتم را شراب می طلبد

به لب اقرار دارم

امشب شب قدر و به لب اقرار دارم من
از معصیت‌ها یک دل بیمار دارم من
پرونده‌ای آلوده از کردار دارم من
در پیشگاه حضرت استغفار دارم من

مرا ببخش

کارم شده گناه مرتب مرا ببخش
ذکر لبم فقط شده یارب مرا ببخش

با چوب خشم، بنده خود را ادب مکن
من نیستم اگر که مودب مرا ببخش

چه مهمان نوازى

اگر کار من به بیابان کشیده
دل عاشقم درد هجران کشیده

بلا میدهید و شکایت ندارم
که دیوانه ناز مغیلان کشیده

آمدم سرزده بی حرف و سخن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من
من شکستم دل تو! تو نشکن

رو سیاه امدم

دوباره با رو سیاهی اومدم
اومدم حال دلم رو خوب کنی
پیش هر طبیبی رفتم نتوست
اومدم مریضی‌مو تو خوب کنی

استغفار

باری ندارد عمرم ، استغفار دارد
بسکه گنه کاری ام استمرار دارد
من آن خطا کارم فرو رفته در عصیان
من آن بدم که در گُنه اصرار دارد

آقای من

ای برکت و سرچشمه ی این جوی چشمم
سوی تو می‌چرخد توهستی سوی چشمم
دارم دوتا عکس از رُخت را توی چشمم
هر چه بگویی چشم بسته روی چشمم

دکمه بازگشت به بالا