هجده گل سرخ یار زینب بودند
در معرکه ذوالفقار زینب بودند
چشمی نتوانست ببیند او را
خورشید و قمر کنار زینب بودند
کرامت نعمت زاده
هجده گل سرخ یار زینب بودند
در معرکه ذوالفقار زینب بودند
چشمی نتوانست ببیند او را
خورشید و قمر کنار زینب بودند
کرامت نعمت زاده
ای نیم قرن فاطمه ی خانواده ام..
خورده گره اراده ی تو بر اراده ام
تو لشکر سواره ای و من پیاده ام!
من پیش تو کنار خدا ایستاده ام
شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد
شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد
اما رسیده مجلس ماتم بگیرد
جایی که دلها را غم عالم بگیرد
نگرونم به جون خودت قسم
چه کنم؟ خیلی برات دلواپسم
وقتی گفتی کربلا، دلم گرفت
جوری که بالا نمیاد نفسم
بیا برگردیم و آوارهم نکن
بگو من خوابم و بیدارم نکن
بیا برگردیم از این صحرا بریم
من گرفتارم , گرفتارم نکن
ای حضرت غریب من ای آشنای من
ای کعبه معظمه ی کربلای من
زانو بگیر تا به زمین نازلم کنی
رحلی گذار تا برسد آیه های من
بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد
این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد
دست بر خاکت زدم جانِ مرا آتش زدی
با غمت لبهایِ خندانِ مرا آتش زدی
ای زمینِ کربلا..آرام تر من زینبم…
با همین حسّ ات تو دستانِ مرا آتش زدی
ذکر لبت در هر قدم؛ «إنّا إلیه راجعون»
ورد زبانت دم به دم «إنّا إلیه راجعون»
از کوفیانِ کینه ای بسیار داری خاطره
از فتنۂ اهل ستم، «إنّا إلیه راجعون»
غصه گرفته تمام پیکر من را
این زمین کجاست حسین آمدم اینجا
می دهد اینجا چه قدَر بوی آشنا
اعوذ باالله من الکرب والبلا
یک نظر کن حال و روزمضطرم در این دیار
ای عزیزِ فاطمه..دیده ترم در این دیار
با ورودت..حزن و اندوهی دو چندان آمده
از غمت آقا گریبان می درم در این دیار
دست بر خاکت زدم جانِ مرا آتش زدی
با غمت لبهایِ خندانِ مرا آتش زدی
ای زمینِ کربلا..آرام تر من زینبم…
با همین حسّ ات تو دستانِ مرا آتش زدی