شعر شعر مصائب اسارت شام و کوفه

یا زینب(س)

در زدند و علی دم در رفت
یک یهودیست سائل این در
کار او چیست ؟ دخترش کور است
یا علی لطف کن بر این دختر

حسین جانم

دلم در کوفه چون موی سرت سوخت
تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت
حرارت بود و آتش بود و گرما
ولی از هرم طعنه دخترت سوخت

بال و پرم شکست

زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنه ها دوباره دلِ مادرم شکست

تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !

یا زینب(س)

هم قطره را به وسعت دریا حساب کن
هم کاسه های چشم مرا، پُر گلاب کن

هرکس خراب عشق تو باشد خراب نیست
من را بساز از نو و بعدش خراب کن

ای قاری زینب

چشمان تو زیباست حتی روی نیزه
می ایستم پای تو رودرروی نیزه

بالانشینی جایگاه قاریان است
ای قاری زینب نه دیگر روی نیزه

آیه های نازل من

افتاده بر خاک آیه های نازل من
شده پاره پاره چون تن پاکش دل من
جا داشت تا آتش بگیرد کل دنیا
محصول ری آتش زده بر حاصل من

سالار زینب(س)

از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است
آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است
سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته
خسته از دست تکان های سنانت شده است

نازپرورده ی زینب

تو برای همه ی مردم دنیا هستی
تو حسین همه ای انقدر آقا هستی

همه ی خلق اگر پشت به من کرد ، کند
جای مردم چقدر فکر غم ما هستی

سالار زینب

این چه وضعی ست که در این سر و صورت باشد
این سر سوخته مملو جراحت باشد

روضه ی صورت تو دامنه اش بس باز است
راهب دیر پی ذکر مصیبت باشد

عزیزم حسین

گنهکارا مپنداری برای من ضرر داری
خب عِصیان کن اگر از لحظه ی بعدت خبر داری

زمانی مرگ می آید که غافل بوده ای از آن
چرا وقت خطا کردن تو اینگونه جگر داری

کجایی عزیزم

کجایی عزیزم چرا کم ظهوری؟!
شنیدم برادر که کنج تنوری

ز خاکسترِ منتشر بین مویت
به پا شد به قلبم چه یومُ النّشوری

سالار زینب

تا سایه ی تو از سر این کاروان رفت
از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت

اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند
حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت

دکمه بازگشت به بالا