دلم ز روز ازل مبتلای زهرا بود
غلام خانه به دوشی برای زهرا بود
نه من , که عالم امکان سراسرش هر دم
ز روز اوّل خلقت گدای زهرا بود
دلم ز روز ازل مبتلای زهرا بود
غلام خانه به دوشی برای زهرا بود
نه من , که عالم امکان سراسرش هر دم
ز روز اوّل خلقت گدای زهرا بود
زهر افتاده به جانِ جگرم , مهدی جان
لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان
که من از سوز جگر شعله ورم مهدی جان
بر درب حرم داشت لگد میزد , حیف
در بر سپرم داشت لگد میزد , حیف
از بین لگدها لگدی کشت مرا
محسن پسرم داشت لگد میزد , حیف
مهدی زراعتی
درب وا شد و به گوش همه
تق ترقهای استخوان آمد
مادرم فرصت دفاع نداشت
پشت هم ضربه ناگهان آمد
چقدر خون چکداز ریش ریش پیرُهنت
شکست گوشه ابرو…شکسته شد دهنت
در آن کشاکش گودال مگر نمیدانست
که ” لا یمسحو الا مطهرون” به تنت…!!!؟
نیما نجاری
آتش به تمام قد بر افروخته دید
مسمار نمایان به در سوخته دید
یک لحظه تنفس حسین بند آمد
دیوار و تن و در چو بهم دوخته دید
نیما نجاری
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
مجلس بدون اشک تو آقا نمیشود
اصلا بساط روضه مهیا نمیشود
آقا تو روضه خوان غم مادرت بشو
هر کس که روضه خوان زهرا نمیشود
دوباره شهر مدینه غروبی از غم شد
که آتشی به در خانه باز مَحرم شد
به پشت این در خانه چه ازدحامی شد
دوباره حَجمه ی دشمن به فکرماتم شد
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت
دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است
عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه
گرچه کلونِ در کمرم را گرفته است
میان قبله محراب ناله ها کردم
به هرقنوت برای همه دعا کردم
برای اینکه به وصل حبیبه ام برسم
به قلب سوخته هر شب خداخدا کردم