بغضِ کرار، سرِ سفرهی افطار شکست
بعدِ سیسال فرو خوردنش؛ این بار شکست
کولهبارِ غمش از شانهی لرزان افتاد
کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست
بغضِ کرار، سرِ سفرهی افطار شکست
بعدِ سیسال فرو خوردنش؛ این بار شکست
کولهبارِ غمش از شانهی لرزان افتاد
کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست
اگر در سرنوشتت نیست تا “ام البنین” باشی
فقط زهرای تو کافیست “ام المؤمنین” باشی
شده دامان تو شأن نزول سوره ی کوثر
خدا میخواست بانوجان، تو زهرا آفرین باشی
دخترم با گریه هایت چشمها پُر می شود
این دو زمزم باز از اشکِ بُکا پُر می شود
گریه کمتر کن که بابایت به تو وابسته است
از غمِ تو.. جامِ ختم الانبیا پُر می شود
ما تا خُدا خُداست فدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم
(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)
به نام خالق روزی رسان به نام خدا
به نام صاحب عزت،خدای آل عبا
قلم به دست گرفتم اگر اجازه دهید
کمی نویسم از آن روحِ پاک و پاکی ها
هر شب قنوت او مسیر کهکشان می شد
یک راه نوری از زمین تا آسمان می شد
آری خدیجه هم مطهر هم معطر بود
پس آب در دستش گلاب و زعفران می شد
نمی آید نفس از سینه بالا
دم ِ آخر به من رو کرده غم ها
کمی بنشین کنارم! بیقرارم…
دلم خیلی پریشان است أسما…
از هر نظر،از هر نظر بالانشینی
آرام جان رحمه و للعالمینی
در وصف تو والطیبات،للطیبین است
هم مومنه هستی،هم ام المومنینی
بیخود نبی برای کسی پا نمی شود
بیجا محبتت به دلش جا نمی شود
تو مادر زلال ترین ها خدیجه ای
با هیچ واژه اسم تو معنا نمی شود
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت
پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت
زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکندند
ولی ، کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت
پیش دلت، ثروت دنیا، رقمی نیست
گو برود مال، یار هست و غمی نیست
مُلک دلت را زدی به نام محمد
ثروت تو چیست؟ یک سلام محمد
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری
آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری