شعر شهادت اهل بیت

غریب سامّرا

ازحصار غریب سامّرا
ناله از کنج سینه می آید
ناله بی کسی مردی که
گشته دور از مدینه می آید

غریب و مضطر

وقتی که دور از تربت پیغمبر افتاد
غمهای عالم بر دل او یکسر افتاد

گاهی به یاد روضه جدِّ غریبش
گه یاد مادر اشکش از چشم تر افتاد

سوز زهر

اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت
ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت

ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد
ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت

سوگ علی بن محمد

روضه ات را چه بخوانیم چه نه غم داریم
پشت هر واژه و هر قافیه ماتم داریم

شاعر سوگ علی بن محمد چه کم است
مثل مداح که در مجلس تو کم داریم

ایهاالنقی

تاریک بود دور و برت ایهاالنقی
سویی نداشت چشم ترت ایهاالنقی

خون می‌گریست بر تو و بر حال و روز تو
چشم ملائک و پسرت ایهاالنقی

سلام حضرت هادی

علی الدوام‌ نمک گیر دست خوبانم
چه سِرّی است در این رابطه نمیدانم!

سوار کشتی شان‌ میکنند سگ را هم..
کنار نوح‌ که هستم چه غم ز طوفانم

دار العزا

در غربت این شهر چون جانت فدا شد
شرمندگی از تو نصیــب سامرا شد

این خاک اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَایٰ بود
بعد از عـروجت تا ابد دار العزا شد

میان شهرِ غریب

میان شهرِ غریبی که آشنایی نیست
برای ماندنِ مردی غریب، جایی نیست

شبیه گیسوی بی‌شانه در بیابانی
گره به کار بیافتد؛ گره‌گشایی نیست

سلاله‌ی زهرا

در دلت لحظه‌های آخر عمر
کوهی از غصه‌ها و از غم‌هاست
چه بگویم، خودت که میدانی
زهر ارث سلاله‌ی زهراست

بگو اُم‌البَنین

گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه
ذکرِ یا اُم‌البَنین یعنی همان یا فاطمه

خانه‌ی بی فاطمه هرگز نمی‌خواهد علی
هست شیرینیِ مولا در دو دنیا فاطمه

ام البنینم

منم سنگ صبور لانه ی عشق
که بودم خانه دار خانه ی عشق
منم در بزم مظلومانه ی عشق
سرود نغز جاویدانه ی عشق
اگر چه زن ولی مرد آفرینم
کنیز فاطمه ام البنینم

م‌ُّالبُکا

نشستم روی خاکِ آرزوهایم
بغل کردم خیالی از مزارت را
اگر چه قابِ این خاک از تنت خالی‌ست
نسیم آورده از مقتل غبارت را

دکمه بازگشت به بالا