شعر محرم 1400

بر زجر لعنت

گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله

یک نیزه با تو فاصله‌ ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله

مهمانی دختر

یا عاقبت از سینه جانم در می آید
یا اینکه بابای من از این در می آید

این گریه ها از درد نه از اشک شوق است
امشب پدر مهمانی دختر می آید

از کجا شِکوه کنم ؟

در میانِ کودکانم ای پدر زخمی ترین..
خوب می دانی منم بی بال و پر زخمی ترین

از کجا شِکوه کنم ؟از ناقه های بی جهاز؟
هر دو پایم را ببین ای همسفر..زخمی ترین

بابای من

وقتی محرم میرسه تو روضه
سینه زنا رو میخره رقیه
اسمتو وقتی میگم اشکم میاد
اسمِ تو گریه آوره رقیه

یادش بخیر

لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد

بابای خوبم

چه آشفته گیسو شدی نازنینم
چشای قشنگت رو زخمی نبینم
چقدر این روزا کم شده گیسوانت
خبر دارم افتاده آتیش به جانت

پای غرق آبله ام

هرگز نمیروم پی دلدار دیگری
خار است در کنار تو هر یار دیگری

چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند
بر زانویت مرا بنشان بار دیگری

از غم دوری تو

داغ تو بر سینه ی ما رنگ ماتم می کِشد
حنجره از ماتمت آهِ دمادم می کشد
با حسینی می چکد اشک از دو چشمان پدر
مادرم روی سر خود چادر غم می کشد

پا به پایت آمدم

بر روی نیزه نشستی پا به پایت آمدم
دخترت را می زدند و در هوایت آمدم

گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم می شدی؟
گاه در بازارها پشتِ صدایت آمدم

ای یاورم

ای یاورم شکسته شدی نیست باورم
باید برای پای تو مرهم بیاورم

با اینکه سوختم دو سه جا بین خیمه ها
داغی شبیه زخم تو آتش نزد مرا

کاش بمانی

دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی
کاش بمانی کنار دختر زخمی

باز بسوزان مرا به سوز صدایت
باز صدایم بزن زحنجر زخمی

نازنین من

ای دختر سه ساله ی من،نازنین من
ای یادگار سوخته ی سرزمین من

دستی نبود تا که نوازش کنم تو را
وقتی که در خرابه شدی هم نشین من

دکمه بازگشت به بالا