شعر مذهبی

باعشق تو

حس کرد زمان با نفست ثانیه ها را
باعشق تو چیدم همه ی قافیه هارا

وقتی که گشوده ست درخانه ی لطفت
خوبست ببندند در خیریه ها را

سیزده جرعه

سیزده جرعه زنم از روی رخشان علی ‌
یکصد و ده بار هدیه , جان به قربان علی

ازبهشت آدم اگربا جرم گندم آمده
من به جنت می روم از خوردن نان علی

سردرِ هیئت

تو راهم دادی و دارم دو چشمانِ تر از اینجا
کجا را دارم آقاجان؟! کجا را بهتر از اینجا؟!

نوشتی سردرِ هیئت؛ نجاتم میدهد عشقت
رسیدم توشه بردارم برای محشر از اینجا

شش گوشه

راهِ دلِ بی سرپناهم راعوض کردی
تاسمت یک شش گوشه راهم راعوض کردی

تنها نه ایمان مرا نسبت به خود حتی
نسبت به دینم دیدگاهم را عوض کردی

شب نشینی

به پای درد و دل بنده چاه کم آورد
مقابل جگر من که آه کم آورد

به پیش هیچ کسی کج نگشت گردن من
ولی مقابل این بارگاه کم آورد

یا ولی الله

حالا که قرار است سرانجام بمیرم
خوب است که با مستی از این جام بمیرم
یک عمر رد پای تو را گشتم و ای کاش
هر جا که نهادی به زمین گام بمیرم

توبه

هرکار میکنم که نلغزم نمیشود
در حفظ توبه عزم مصمم نمیشود
باید که سیل نفس مرا شستشودهد
تطهیر من به بارش نم نم نمیشود

معصیت

همیشه بال و پرم را به آسمان دادی
هر آنچه خواسته بودم, به من همان دادی

به جای شکر, گناهم به محضرت آمد
غضب نکردی و این بار هم امان دادی

یا مولا علی

نَخلی از اشکِ تو سیراب نگردد دیگر
‎ از همان لحظه که بر فرقِ تو شمشیرآمد

‎جِنّ و اِنس و مَلَک و حور,سیَه پوشیدند
‎تا به گوشِ فَلَکت نعره ی تکبیرآمد

زائر پهلو شکسته

دیدار یار حیدر کرار می رود
نزد شهیده در و دیوار می رود

او میهمان بانوی بازو شکسته است
با پرسشِ جراحتِ مسمار می رود

مولای یا مولا

دست من خالی است و چشمانی
پر از اشک و گناه آوردم
از خودم هم فراری ام, امشب
من به اینجا پناه آوردم

شب قدر

آقا نصیب من کن , چشمان تر شب قدر

لطفی کن و دوباره ٬ من را بخر شب قدر

نفسم مرا زمین زد , شرمنده ام شدم بد
حالا رسیده ام باز , بی بال و پر شب قدر

دکمه بازگشت به بالا