شعر ولادت اهل بیت

لب تشنه ی باران

ما را همه گفتند گرفتار نگاهت
لب تشنه ی بارانی انوار نگاهت
احسنت بر این دولت بختی که نصیب است
افتاده به ما نیز سر و کار نگاهت

سرمایه آل کَسا

اهل عالم من دلیل خلقتم
گوهر بی مثل و والا عصمتم
از عقول ماسوا بالاترم
پاره جان رسول آخرم

هوای جمکران دارم

در سینه ام امشب آسمان دارم
یک دشت, ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم

دلها بهاران میشود

آتش گلستان می شود وقتی بیایی
رحمت چو باران می شود وقتی بیایی

دنیا برای جشن موعود تو ای ماه
خورشید باران می شود وقتی بیایی

زَمامِ عالم امکان

خبر رسید به دریا خدا گوهر داده
به شاخ و برگ ولا باز برگ و بر داده
به خانواده‌ی زهرا اگر پسر داده
دعای نیمه شب مادری ثمر داده

جمعه ظهور

کاش همین جمعه ظهورِ تو بود
در همه جا جشن و سرورِ تو بود

کاش همه مسجد و محرابِ ما
آینه پردازِ حضورِ تو بود

به نام‌ دلبرِ

اســـیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود
گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود

حکیمه ای که به فردا شدن می اندیشید
ملیکه ای‌ که معـــمّایِ قصرِ قیصـــر بود

نگاه معشوق

غزل اول

دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است

همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است

مرآتِ کبریا

قدری مِیِ طهور ز ته مانده سبو
بر لب زدم به نیت تر کردن گلو
تا آتش و شراره آن بر دلم نشست
بابى ز عشق وا شد از این دل به سوى او

خراب سبوییم

ساقی بیا که مشکلم آسان نمی‌شود
جامی بریز باده که پنهان نمی‌شود

طوفانی‌ام , رسیده‌ام از خُم سبو کشم
با این یکی دو جام که طوفان نمی‌شود

پیمبری دیگر

رسیده بعد پیمبر پیمبری دیگر
حسین دیگری ودلرباتری دیگر

خدا هوای نبی کرد و بازهم آورد
میان قاب حسینش پیمبری دیگر

یا علی اکبر

واژه ها در هیجان اند علی گفتن را
صرف کن بر لب من خواهش فهمیدن را
ای که واداشته مدحت به سخن دشمن را
بنویسید غلام علی اکبر من را

دکمه بازگشت به بالا