نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ
بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ
نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ
بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ
وقت اش نشد دیگر تو را راحت ببینم
اندازه ی قدری فقط صحبت ببینم
من کار واجب با تو دارم،وقت تنگ است
باید تو را دیگر به هر قیمت ببینم
باید از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به کدامین گناه در قتل اش
ام رذل اینچنین کمر بسته
وانشد روی من آخر دری از این بهتر
که ندارد احدی دلبری از این بهتر
از غبار حرمش حاجت خود میگیرم
نیست در ذهن کسی باوری از این بهتر
از کودکی برده مرا بابا به روضه
میگفت دل خوش کن از این دنیا به روضه
خیر دو دنیا را ببیند مادر من
بوده همیشه مادرم بی تاب روضه
نام زیبای حضرت صادق
شده ذکر علی الدوام همه
جبرئیل از بهشت می آید
میرساند به اوسلام همه
با تو باشد رنگ غم هرگز نمی بیند کسی
ناخوشی حتی به کم هرگز نمی بیند کسی
بوسه میگیرم مدام از جای جای این ضریح
با رضاجان هم و غم هرگز نمی بیند کسی
به او دادند کشتی را که در آن ناخدا باشد
در این دنیای خاکی او تجلی خدا باشد
خدا بود و نبی بود و بنا شد حضرت خاتم
نه در روی زمین بلکه امیر ماسوا باشد
چند خطی دارم از زندان سخن خاکم به سر
چهارده سال است دوری از وطن خاکم به سر
باز نامردی یهودی،باز معصومی غریب
نیست کاری را بلد غیر از زدن خاکم به سر
قدم هر جا گذاری خاک آن زر میشود قطعأ
غلام حقله گوش تو ابوذر میشود قطعأ
من از ام ابیها بودنت فهمیده ام زهرا
کسی که دخترش باشی پیمبر میشود قطعأ
کاسه ی صبرش همینکه هر کسی سر میرود
مضطرب ، سمت حرم، از صحن کوثر میرود
هــم می آید زائــرت با دیــده ی تر در حــرم
هــم دم رفتــن که شد با دیده ی تر میـــرود
روزی شنیدم این روایت را که زهرا
فرمود بعد از شکوه از بعضی به مولا
مردم نمی پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسایه از زهرا بماند