وحید محمدی

بخوان به نام خدایت

برای واژه به واژه وضو گرفتم باز

نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز

 

چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن

برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن

همسایه . . .

سلام روشن زیبائی کرامت ها

سلام حضرت بانو غلامت آمده است

شکسته تر ز سکوت رواق آینه ها

گدای دم دمی بی مرامت آمده است

می سوزد . . .

از غم غربت من ارض و سما می سوزد

پای این روضه , دل آزاد و رهامی سوزد

 

مونس صبح و شبم ظلمت این زندان است

عمر من پیش همین ثانیه ها می سوزد

سراج العارفین

 

علی راه سعادت , روح دین است

علی تفسیر قرآن مبین است

 

علی تصویر آیات الهی است

و این یعنی که او حبل المتین است

صبح طلایی

سلام حضرت باران سلام یا مولا

امام زاده ی سلطان سلام یا مولا 

گدا برای تو بودن بهانه می خواهد

ظهور معرفتی عاشقانه می خواهد 

آقا بیا و روضه بخوان …

ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن

صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن 

چشمم به راه ماند بیا و شبی از این

پس کوچه های خاکی قلبم عبور کن 

اشکِ غربت

السلام علیک یا مولا

عالمی را غریبیت کشته

ای غریب غروب سامرا

عالمی را غریبیت کشته

تصویرگر آینه ها

کیستی تو که نگاهت به حرم راه نماست

طور سینای تو تصویرگر آینه هاست 

کیستی مرد که حاتم شب و روز خود را

بر سر سفره ی اکرام تو مانند گداست 

خوش به حال من دیوانه

ذکر لبها و دلم هر سحر و شام علیست

عشق من , نور دلم , سرور و آقام علیست

عاقلی طعنه زنان خواند مرا دیوانه

خوش به حال من دیوانه که مولام علیست

 وحید محمدی

 

عشق در آینه

باده در شور تمنّاست خدا می داند

آسمان محو تماشاست خدا می داند

 

شور در ثانیه ها , ثانیه ها در شوراست

عشق در آینه پیداست خدا می داند

به صورت می زدم سیلی …

سلام روضه خوان را گریه کردم

زمین را , آسمان را گریه کردم 

مدینه رفتم و دیدم همانجا

در و دیوارتان را گریه کردم 

زخم فدک

تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ی ما غم گرفتند

که روزی روزگاری خانه ی ما

صفایی داشت آن را هم گرفتند

دکمه بازگشت به بالا