شعر ولادت امام زمان (عج)

دِعبل

رُخصتم دِه که نوکرت باشم
من بیچاره ، یاورت باشم
خانه ی تو کجاست؟ آقاجان!
قصد دارم مسافرت باشم

رخصت

بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا
می برد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا
خستگی.. دلواپسی معنا ندارد خنده کن
پس بیا همراه شو ای جان من تا سامرا

ناسپاسی

ناسپاسی ست اگر مایه ی عارش باشیم
بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم
اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم
((با کدام آبرویی روز شمارش باشیم))

حضرتِ باران

سـلام ‌حضرتِ باران اجازه می خواهم

اگر اجازه دهی شعرِ تازه می خواهم

برای جلد شدن آب و دانه لازم‌ نیست

برایِ عشق سرودن بهانه لازم نیست

مژده به دلها دهید

مژده به دلها دهید مژده که نور آمده
از دمِ جان پرورش عرش به شور آمده

صورتِ او از نبی سیرتِ او از علی (ع)
عنبرِ گلزارِ او شد هوسِ هر دلی

منتظرِ روی توأم

باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت

منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو

یاایـُّهاَ العَـزیز

وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود

وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود

یا ولی الله

کشیده از همان آغاز, نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب, نُه ماه خالص انتظارش را

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

تنها دلیل خلقت

زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی

با تو شروع میشود این بار شعرمن
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من

یوسف کنعان

دل رمیده حوالی آستانه ی اوست
تمام دلخوشی ام جشن شادیانه ی اوست
ترانه ی لب من از غزل ترانه ی اوست
” رواق منظر چشم من آشیانه ی اوست “

نیکو پسر فاطمه آمد

برخیز که مستان همه در جوش و خروشند
خوبان همگی در شعف و آینه پوشند

شیخان همگی دست به دامان پیاله
این جام به صد مسجد و منبر نفروشند

شاخه‌ی نبات

ایلیائیم از دهات شما
از تبارِ ترنُمات شما

آسمانها همیشه گُم بودند
پایِ هر سبزه‌ی حیات شما

دکمه بازگشت به بالا