آسمان زندان
دهمین اختر امامت و دین
بیست سال از مدینه دور افتاد
گاه گاهی فقط دل شیعه
بهر تبعید او به شور افتاد
با وجودی که شیعه چندین بار
تجربه کرد درد غیبت را
باز امت بخود نیامد و باز
برگزید انتخابِ راحت را
خَبط کردند انقلابی ها
غفلتِ بی حساب حاکم شد
بیست سال از امام خود ماندند
غیبتِ آفتاب لازم شد
پس امامان یکی پس از دگری
در محاقِ حصار جاماندند
یوسفان را به چاه افکندند
در گِل انتظار واماندند
یوسف فاطمه امام دهم
در تَهِ چاهِ بی وفایی ها
در غم هجر شیعیانِ خودش
شِکوه ها داشت از جدایی ها
دستِ تقدیر نَه که دستِ ستم
باز دستانِ یک علی را بست
این علیِ چهارمِ زهراست
که عدو دست این ولی را بست
قسمتِ این امام, در دوران
تهمت و شدّت و سعایت شد
مثل دوران غربت مولا
در نهان, پرچم هدایت شد
آن امام هُمام, آن مظلوم
اعتنایی نداشت بر دنیا
شیعیانش به زندگی مشغول
و خودش بود گوشه ای تنها
سقفِ او آسمان زندان و
حُجره ای گرم غیر ممکن بود
زیر پایش به خانۀ تبعید
یک حصیری که زیر آن شِن بود
جای پوشیدن لباس فخر
کهنه پیراهن عادت اینهاست
جامۀ سادۀ تنش انگار
یادگار شهید کرب و بلاست
دستِ خیرش همیشه ریزش داشت
همّ و غمّش هَماره مَردم بود
برکاتش مُدام با اُمت
گرچه از چشم اُمتش گُم بود
از خدا خواست در تمامیِ عمر
سبکی از زندگیِ زهرایی
زندگی کرد سادۀ ساده
که کند بندگیِ زهرایی
او در این غربتش چِها که ندید
نینوا را به عاشقان بستند
روزِ تخریب کربلا که رسید
قلب سلطان عشق را خَستند
گاه او را شکنجه می دادند
گاه بزم شراب می بردند
گاه با ناسزا و تحقیرش
با عِتاب و خطاب می بردند
حامد جولا زاده