مادرم خورد برزمین یک روز
پیش لبخندِ تلخِ این مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگم
مادرم خورد بر زمین آن روز
ولی انگار ما زمین خوردیم
بغض در بغض گریه در گریه
مادرم را به خانه می بُردیم
مادرم خورد بر زمین … اَمّا
بازویش بهتر است نیلی نیست
صورتش هم اگر کمی سُرخ است
رنگ شرم است رنگ سیلی نیست
مادرم بهتر است آرام است
پدر اَمّا غرورِ طوفانی ست
بغض دارد هوایِ چشمانش
آسِمانش همیشه بارانی ست
در خودش محو می شود گاهی
بغض هایِ نهفته ای دارد
می توان از سکوتِ او فهمید
گفته هایِ نگفته ای دارد
با صدایی گرفته از تردید
گفتم آنجا چه چیز را دیدی ؟
گفت دردی که من کشیدم را
شاید این فاطمیه فهمیدی…
فاطمیه رسید…فهمیدم
علتِ رنج و دردِ بابا را
مادری باردار بود آنروز
کودکی هم ندید دنیا را…
ابراهیم زمانی