بیت الاحزان
روضه خوان بر روی منبر دفتری دارد به دست
بی گمان منظومه ی درد آوری دارد به دست
” بیت الاحزان ” را دوباره در عزای فاطمی
شیخ عباس قمی دیگری دارد به دست
زیر لب جانسوز می خواند یارالی فاطمه
نوحه ای از نوحه های آذری دارد به دست
میکروفون در دست او یعنی که یکسال دگر
نوکر زهرا جواز نوکری دارد به دست
رزق اشکم هست از سینه زنی ام بیشتر
چشم گریانم همیشه برتری دارد به دست
تا ببارد در عزای جده ی خود فاطمه
دستمال اشک خود را رهبری دارد به دست
فاطمیه جاری است و باز می بینم به چشم
بت پرستی مشعل شعله وری دارد به دست
یک سر بندی که بر دستان مولا بسته اند
آن طرف تر مطمنا لشگری دارد به دست
پیش روی حضرت انسیه الحورا چرا
بین کوچه تازیانه کافری دارد به دست ؟
شیعه ی زهرا نمی بخشد غلاف تیغ را
این غلافی که نگاه دیگری دارد به دست
بازوی کوثر نه قنفذ دست احمد را شکست
جان طاها خاتم پیغمبری دارد به دست
رد می اندازد همانا زیر چشم حوریه
دشمن بی عاطفه انگشتری دارد به دست
از خجالت راه پیش و پس ندارد بین راه
طفل تنهایی که دست مادری دارد به دست
“از پرستویی که بین کوچه بر دیوار خورد”
مجتبایش سالها مشت پری دارد به دست
دست ضربت خورده اش بالا نیاید بیش از این
دخترش زینب نگاه مضطری دارد به دست
وای بر حال علی دور از نگاه بچه ها
نیمه شب در خلوتش میخ دری دارد به دست
بستر ام ابیها آن قدر گل داده است
فضه گویا گلشن نیلوفری دارد به دست
در دل شب تا بشوید بانویش را بی خبر
سدر و کافور و کفن را همسری دارد به دست
بعد از این باید به زهرا و علی تشبیه کرد
باغبانی را که یاس پرپری دارد به دست
انتهای کوچه گویا ابتدای کربلاست
بی حیایی ایستاده خنجری دارد به دست
خواهری بر سینه می کوبد تماشا می کند
شمر از گودال برگشته سری دارد به دست
ارث برد از غربت مادربزرگش فاطمه
جای زخم تاریانه دختری دارد به دست
در سحرگاهی که می آید امام منتقم
دستمال زرد و تیغ حیدری دارد به دست
علیرضا خاکساری