غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
مرهم زخم دلت؛زخم زبانها نشود
جگرت سوخته از زهرو دلم می سوزد
جگر سوخته با خنده مداوا نشود
به لب تشنه ی تو همسر تو می خندید
طعنه می زد که دگر ابن رضا پا نشود
بازهم شکر که با نیزه نخوردی به زمین
خاطرت جمع سرِ راس تو دعوا نشود
هلهله بود به دور تو ولی حرمله نه
به روی سینه ی تو پای کسی وا نشود
دور ناموس تو را جمع حرامی نگرفت
دخترت در ملاعام تماشا نشود
محمود اسدی