حسین جان
انگور گریه کرد برایت شراب شد
گلبرگ گریه کرد ز داغت گلاب شد
خاک سیه به شوق لبت آفتاب شد
خورشید زیر پای غلامت تراب شد
اصلا تو کیستی که چنین کار می کنی
ما را به دام گریه گرفتار می کنی
باران به پای گریه کنانت نمی رسد
دریا به موج سینه زنانت نمی رسد
بیچاره آن گدا که به نانت نمی رسد
کون و مکان به تیر و کمانت نمی رسد
تیر غم تو چلّه نشین کمان ما
ای تربت تو کاسه ی شیرین بیان ما
از عطر سیب سرخ تو خوش عطر و بو شدم
دنبال باده بودم و صاحب سبو شدم
من زیر دست و بال خودت زیر و رو شدم
دور و بر تو گشتم و با آبرو شدم
داری برای من پدری می کنی حسین
کِی سوی این گدا نظری می کنی حسین
من پای بیرق تو خودم را شناختم
من با برادر تو کرم را شناختم
من اربعین مسیر حرم را شناختم
از لحظه ای که من پدرم را شناختم
گفتش پسر به سینه بزن از غم حسین
کاری بکن برای غم و ماتم حسین
اما حلال کن که به کارت نیامدم
آخر به کار ایل و تبارت نیامدم
با پای دل به سمت مزارت نیامدم
با مادرم اگر به زیارت نیامدم
اما دلم همیشه برای تو می تپید
قلبم به عشق کرببلای تو می تپید
بیرون مکن مرا که گرفتار می شوم
بیرون کنی به فاطمه بیکار می شوم
دیوارم و سر خودم آوار می شوم
من با اصول عشق تو دین دار می شوم
تا اربعین مرا تحمّل بکن حسین
خرج مرا دوباره تقبّل بکن حسین
شاید میان صحن تو من هم عوض شدم
من پای روضه های تو کم کم عوض شدم
با گریه زیر سایه ی پرچم عوض شدم
با روضه ی لهوف و مقرّم عوض شدم
صلّی علیک زینب تو می کشد مرا
این روضه های هر شب تو می کشد مرا
ای کشته ی حسادت دنیا حسین من
ای تشنه مانده در لب دریا حسین من
مانده تن تو گوشه ی صحرا حسین من
آتش گرفت خیمه ی زن ها ، حسین من
کم دست و پا بزن که صدایت نمی رسد
دست کسی به خاک عبایت نمی رسد
محمد صادق باقی زاده