خیلی خیلی دلم گرفته از ندیدنت
من زنده ام فقط برای اینکه ببینمت
تو هستی امیدی برای زنده ماندنم
خدا کند زنده بمانم تا ببینمت
اگر چه قابل نباشم به بیداری ای عزیز
مرا شبی بیا در خواب تا ببینمت
به جان عزیزت خسته شدم از این انتظار
طولانی شده انتظارت برگرد ببینمت
من برای آمدنت دخیل بسته ام
آرزویی نیست در دلم جز که ببینمت
صبر من از صبر هم خسته شده آقای من
خیلی وقت است که من منتظرم ببینمت
تنم, جانم همه چیزم به فدایت
ای دار و ندار ندارها کاش ببینمت
من و خیال تو و این جمعه های دلگیر
فقط خدا خدا می کنم تا ببینمت
راستی این سوال آمده است در ذهنم
آیا وقتی تو میایی من هستم ببینمت؟
جواد قمری