در شعله ها میسوخت
چه زجری میکشم میبینمت در بستر اینگونه
نزد پروانهای مثل تو زهرا پر پر اینگونه
اگر من آمدم خانه نیازی نیست برخیزی
نیا جان علی دیگر خودت پشت در اینگونه
جوابم کرده این شهر پر از نامرد قنفذ دار
جوابم را نده بانوی خوبم با سر اینگونه
خودم دیدم لباست را که رویش لکهی خون بود
یقینا زخم داری فاطمه در پیکر اینگونه
الهی که نبیند هیچ مردی آنچه من دیدم
الهی که نیفتد پیش چشمی همسر اینگونه
اگر حتی دری آتش گرفت و پیکری هم سوخت
الهی که نگیرد بر تنی میخ در اینگونه
قرار این بود ، غربت تا ابد سهم خودم باشد
غریبی مرا یکجا گرفتی در بر اینگونه
منی که یک تنه میکندم از قلعه در آن را
چه شد که هستی ام افتاد در پشت در اینگونه
دری آتش گرفت و خیمهی عمر حسینم سوخت
شبیه مادرش میسوزد از غم خواهر اینگونه
شبیه چادری که پشت در ، در شعله ها میسوخت
میان خیمه معجر میشود خاکستر اینگونه
عماد بهرامی