بر درد دست بسته ام درمان ندارم
جایی بجز این گوشۀ زندان ندارم
می خواست دشمن از علی چیزی نگویم
بالاتر از این دردِ بی درمان ندارم
از مادرم زهرا شکسته تر شدم من
در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم
این دنده هایم را چه راحت می شمارم
بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم
پیراهن زندان به تن خیلی گشاد است
جز پوستی بر استخوان یاران ندارم
یوسف کجا و من که درد کنج سیه چال
جز یک یهودِ بَد دَهن مهمان ندارم
من خود بلا گردان جانِ شیعیانم
دیگر نیازی بر بلا گردان ندارم
همچون درختی ریشه در خاکی دَواندَم
خواهم برون آیم ولی امکان ندارم
روی کبودم مثل زهرا جای سیلی است
از بسکه محکم زد مرا دندان ندارم
دست مرا بستند مثل عمه هایم
دردی به غیر از گوشۀ ویران ندارم
با کُند و زنجیر بلا خو کرده جسمم
جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم
با این زبانِ روزه زهرم داد دشمن
جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم
محمود ژولیده