خوشی از عمر ندیدم چقدر سخت گذشت
نیست از خنده به لبهایم اثر! سخت گذشت
شب که شد روضه غسل تن مادر خواندم
تا سحر زار زدم تا به سحر سخت گذشت
روضه زهر نخوان کشته ی یک کوچه شدم
حرفی از حجره نزن وقت دگر سخت گذشت
جگرم ریخت دراین تشت ولی سختم نیست
وقتی افتاد زنی بین خطر سخت گذشت
نظرم خورد به یک سایه میان کوچه
بسته شد برروی ما راه گذر سخت گذشت
غیرتی بودن من در همه جا معروف است
مادری رفت عقب تر به پسر سخت گذشت
یک صدا آمد و مادر نفسش بند آمد
صورتش خورد به دیوار!اگر سخت گذشت
چادر خاکی او موی سیاهم را برد
یک نفر خورد زمین به دو نفر سخت گذشت.
سید پوریا هاشمی