شعر روضه حضرت ام البنین(س)
مثل همیشه آمده ای بر سرِ قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
حتماً که داغ دیده ای و دلشکسته ای
میبینمت که با سرِ انگشت زخمی ات
نقشِ چِهار قبرِ مُجزّا کشیده ای
حق داری اینهمه که تو گریه کنی؛چرا
زیرا که پشتِ هم خبرِ بد شنیده ای
یک بار هم نشد که گلایه کنی از آن
داغی که روزگار به روی دلت گذاشت
گفتند بر “حسین” چرا گریه میکنی؟
گفتی به این دلیل که او مادری نداشت
با سوز گریه ات همگان گریه میکنند
حتی بقیع از نمِ چشمِ تو تر شده
شبهای عمر تو به چه رنگی در آمده؟
حالا که آسمان دلت بی قمر شده
زینب برای تو سپر آورد از سفر
اما ز چشمِ ساقیِ لشکر سخن نگفت
از ماجرای غارت و از عصر واقعه
از بوسه های خنجر و از پیرهن نگفت
اصلاً چه خوب شد که نرفتی به کربلا
پای کسی به خیمه ی سبز تو وا نشد
بهتر ندیده ای که اباالفضل تو سرش
از ضربه ی عمود به سر نیزه جا نشد
محمدحسن بیات لو