نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است..
پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است
چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است
سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است..
سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم
تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم..
نمک نام تو در کام رطب میریزد..
جان فدایت که زنام تو ادب میریزد..
هرچه در ساغر این سوخته,رب میریزد
از تمسک به تو بانوی عرب میریزد
آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم..
از همان روز ازل ام بنینی بودم.
بسته ی چادر تو دست گداها بانو
در طواف قدمت وسعت دریا بانو
حضرت فاطمه ی دوم مولا بانو
محرم راز دل زینب کبری بانو
ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها
تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها
مثل هرروز دوباره جگرش میسوزد
جگرش در غم هجر قمرش میسوزد
پسرش رفته زدستش سپرش میسوزد
زیر خورشید دوتا پلک ترش میسوزد
با عصا آمده خود را برساند امروز
باز با سوز جگر روضه بخواند امروز
روضه شرم ابالفضل ز چشمان رباب
وعده آب ابالفضل به طفلان رباب
روضه حال خراب و دل گریان رباب
جای خالی علی برروی دامان رباب..
پسرش را سر نیزه به طنابی بستند
بس که افتاد به هررنج و عذابی بستند..
روضه میخواند که پروانه پرش زخمی شد
بین بازار تن محتضرش زخمی شد
سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد
در بر مردم شهر پدرش زخمی شد
به جراحات تن قافله میخندیدند
وسط ساز و دف و هلهله میخندیدند
بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد
گذر آل پیمبر به کجاها افتاد..
چقدر پای سرش زینب کبری افتاد
رد شلاق بروی بدن ما افتاد..
روضه ام بنین تاکه به این حرف رسید
زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید..
لحظه پر زدنت هست به یادم ای وای..
غارت پیرهنت هست به یادم ای وای
نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای
بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای
بدنت غلت زنان تا ته گودال که رفت
بند آمد نفس مادرت از حال که رفت…
دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد
دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد..
پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد..
گذر خنجر کندی به گلویت افتاد..
زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا..
یوسف از نفس افتاده ی عریان مرا…
سید پوریا هاشمی