شعر روضه حضرت زینب (س)
گفته بودم که دیر یا زود از
راه می ایی و مرا با خود
بعد یک سال و نیم خون گریه
میبری تا وصال خود, تا خود
چقدر چشم من به راهت بود
صبح و شب نامتان به روی لب
امدی و خوش امدی اما
دیر کردی و پیر شد زینب
نه درست است,اشتباهی نیست
چهره ام یک کمی فقط اخر…
نه که یک سال و نیم کم باشد
بی تو چل سال رفته بر خواهر
خب بیا بگذریم وقتش نیست
یک کمی از خودت بگو اقا
خودتان شرح می دهی یا من
روضه را باز تر کنم حالا
تشنه لب لحظه های اخر را
از دم اخر تو می گویم
سرِ زینب فدات,دلدار از
رنج های سرِ تو می گویم:
زخم زیر گلو؟ نه طاقت نیست
قلب و تیرِ سه شعبه؟ اصلآ نیست
سنگ و شمشیر سختیش مثلِ
لحظه های به نیزه رفتن نیست
اسمان ریخت بر سرم وقتی
صوت تکبیر در هوا می رفت
جلوی چشم را نمی دیدم
افتابم به نیزه ها می رفت
روزِ تشییع پیکرت در دشت
پسرت بود و بوریا هم بود
بدنت را به قبر وقتی چید
قطعه هایی ز پیکرت کم بود
کوفه بود و جواب خوبی ها
کوفه بود و تلافیِ مردم
پشت بام و هنرنمایی با
سرِ تو سنگ بافیِ مردم
تو برای خودت سری بودی
روی نی استوار و پا بر جا
هر زمانم ز نیزه افتادی
می شدی تو دوباره از سر جا
افتابم به خواب خود هرگز
سایه ام را ندیده بود اما
روز محمل سواری ام در شهر
زینبت بی نقاب بود انجا
نفسِ اخرم رسید و من
چشم هایم به سمت امدنت
یادگاریِ تو به روی قلب
می گذارم دوباره پیرهنت
حسن کردی