من وتنهایی
لذت اشک مناجات ,سحر مشهود است
حال آشفته دل از دیده تر مشهود است
منتی نه زکرم دست زمین خورده بگیر
همه جا سایه لطف تو به سر مشهود است
راه خود را سحری جانب ما مایل کن
دست خالی گدا وقت گذر مشهود است
حال و روز من هجران زده دیدن دارد
حال دلسوخته از آه جگر مشهود است
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
بین خاکستر پروانه هنر مشهود است
هرکه فانی نشود جام بقایش ندهند
مردی مرد به هنگام خطر مشهود است
من وتنهایی در قبر خودم میدانم
اوج بیچارگیم وقت سفر مشهود است
تن بی جان مرا گریه کنان بردارید
تربت کرببلا در کفنم بگذارید
السلام ای شه لب تشنهء بی سر ارباب
می رسد از حرمت نالهء مادر ارباب
گیسویش را به روی حنجر تو ریخته است
می گذارد لب خودرا روی حنجر ؛ارباب
خاطراتی ز تو و بوسه ء زینب دارد
میکند یاد گرفتاری خواهر؛ارباب
خواهرت را ته گودال کنار تو زدند
خاک گودال نشسته روی معجر ؛ارباب
مثل او باکتک ازیار جدایش کردند
جای پا مانده به روی همه پیکر ؛ارباب
قاسم نعمتی