شعر مناجات با سیدالشهدا (ع)
وقتی که نان ِفقر را دندان گرفتم
از دست ِاو بوسه به جای نان گرفتم
گفتند:”کفر است”و”نخواهد شد”ولی من
حاجات را از این خداوندان گرفتم
هرچند رعیت زاده ام اما زرنگم
با گریه هایم باج از سلطان گرفتم
با ابروی ِبُرّنده اش خون ِمرا ریخت
با خون ِپامالش حنابندان گرفتم
وقتی زلیخا کور شد میگفت: یوسُف
دیدی چگونه از خودم تاوان گرفتم؟!
تنها برای ِصاحب ِخود پارس میکرد
درس ِبزرگی از سگ ِدربان گرفتم
میخواستم بازار ِیارم گرم باشد
اما کنار ِحُجره اش دُکّان گرفتم
دیروز بودم “بی سر و سامان” و امروز
گریان ِیک “بی سر” شدم “سامان” گرفتم
دردم فراقش هست و درمانم وصالش
از اربعینش درد ِبی درمان گرفتم
نگذاشت پشتم “تا” شود چون “تا” شدم من
سینیِّ چای ِروضه و قندان گرفتم
“قربانی ام” اما دََه ِذِی الحَجّه ام را
از اشتیاقم سوم ِشعبان گرفتم
فوراً سر ِقاری و نیزه یادم افتاد
وقتی شب احیا به سر قرآن گرفتم
رضا قربانی