از بس که طی کردم پیاده… زخم شد پایم
خیلی شبیه پیر زن ها راه میآیم
در شرح حال مادرت زهرا قدی خم بود
حالا نگاهم کن بگو که شکل زهرایم
دندانشکسته،گونهزخمی،چشمها هم تار
یک جای سالم هم نمی بینی در اعضایم
از ارتفاع ناقه افتادم ، کجا بودی ؟
فهمیدم! از آن نیزه ها کردی تماشایم
دیشب سپردم تا کند دعوا عمو عباس
آن بی حیایی را که هر شب کرده دعوایم
جز روی بازویت شبی را من نخوابیدم
حالا کلوخ این خرابه شد متکایم
لبهای تو خیرات مرگ دخترت را داد
در مجلس ختم خودم ، خوردم ز حلوایم
علیرضا وفایی خیال