شعر مصائب اسارت شام
طعم تلخیِ اسارت
لحظه های بی مصیبت عاقبت سر میرسد
طعم تلخیِ اسارت هم به آخر میرسد
کربلا را یک برادر ساخت اما حفظ او
با تمامی صعوباتش به خواهر میرسد تا چهل منزل خجالت عالمی را آب کرد
سنگ هم بر رویشان با دیده ی تر میرسد
دختر بابا به زودی پیش بابا میرود
راس بابا نیمه های شب به دختر میرسد
کاش پایانش شود با سنگ و چوبِ خیزران
انتهای ماجرا دارد به معجر میرسد
روضه خوانی در میان روضه ها یک جمله گفت
ماجرای کربلا قطعا به مادر میرسد
اصغری بر روی دست و پشت در طفلی دگر
غنچه در گهواره اش ، هربار پرپر میرسد
معین بازوند