ناله هایِ بی صدا خیلی عذابم می دهد
مردمِ بی ادّعا خیلی عذابم می دهد
غربتی حاکم شده ،دیگر کسی همراه نیست
دور و بر اهلِ ریا خیلی عذابم می دهد
بارها از زیرِ پا سجّاده ام را برده اند
این اهانت ها خدا خیلی عذابم می دهد
همسری نامهربان دارم به دور از معرفت
حیله ی این بی وفا خیلی عذابم می دهد
آخرش در خانه ی خود کشته خواهم شد یقین
ماندنم در این سرا خیلی عذابم می دهد
کاش می آمد اجل ،راحت شوم از زندگی
خاطراتِ کوچه ها خیلی عذابم می دهد
قنفذ هر جایی که می بیند تمسخر می کند
خنده هایِ بی حیا خیلی عذابم می دهد
با سکوتم عالمی را غرق آتش می کنم
گفته هایِ پُر خطا خیلی عذابم می دهد
کوچه ای بود و من و مادر..وَ یک دستِ زمخت
صحنه ی این ماجرا خیلی عذابم می دهد
بی شرف دستش که بالا رفت چشمم بسته شد
رویِ چادر..ردِّ پا خیلی عذابم می دهد
قدِّ کوتاهم مرا شرمنده ی صدیقه کرد
غصّه ها در غصّه ها خیلی عذابم می دهد
چادرِِ خاکیِ او را می تکاندم با هراس
غربتِ خیرالنسا خیلی عذابم می دهد
دیگر از این زندگانی دل بریدم می روم
مطمئناً لحظه ها خیلی عذابم می دهد
محسن راحت حق