غصه دارامام باقر(ع)شد…
سینه ام چون تلاطم دریا
چشم من چشمه ی غم دنیا
داده ام این دل اسیرم را
دست بال و پر کبوترها
همره بالهایشان بردند
تا بسازند سایبانی را
سایبانی برای خاک بقیع
حائلی بین آفتاب آنجا
بوی غربت هزار سالی هست
که از آن خاک می رود بالا
غم میان دلم چو زائر شد
غصه دار امام باقر شد
زهر دادند عمق جانت را
تیره کردند آسمانت را
و گرفتند با شراب زهر
قوت دست مهربانت را
مگر آن چشم ها نمی دیدند
بال پرواز بی کرانت را
دم آخر مرور می کردی
روضه ی درد بی امانت را
به خدا چشم های تو می دید
رخ نیلی عمه جانت را
داغ بازار شام یادت بود
بارش سنگ بام قوم یهود
در میان شلوغی و فریاد
بین آشوب شهر سنگ آباد
وقت آغاز سنگ باران ها
عمه زینب نجاتمان می داد
پیش چشم رباب بی کودک
پیش بابای بی کسم سجاد
سر اصغر که بی تعادل بود
از روی نیزه بارها افتاد
تازیانه به هر طرف می برد
کودکان را چو کاه بر روی باد
دیدم آنجا تمام غم ها را
زخم زنجیر پای بابا را
مسعواصلانی
سلام اجرتون با خدا
گریه بی اختیاره اشعارتون دلیه مال اینه که گریش میشه بی اختیار
الحق که حدیث اشک اسم مناسبیه
شما با نام حدیث اشک به وب من لینک میشید البته با اجازه اگه مایل بودید شما هم وب من رو لینک کنید
سلام اجرتون با خدا
گریه بی اختیاره اشعارتون دلیه مال اینه که گریش میشه بی اختیار
الحق که حدیث اشک اسم مناسبیه
شما با نام حدیث اشک به وب من لینک میشید البته با اجازه اگه مایل بودید شما هم وب من رو لینک کنید