شعر شهادت امام كاظم (ع)
می سوزد . . .
از غم غربت من ارض و سما می سوزد
پای این روضه , دل آزاد و رهامی سوزد
مونس صبح و شبم ظلمت این زندان است
عمر من پیش همین ثانیه ها می سوزد
صورتم از اثر شدّت سنگینی
دست این سندی بی شرم و حیا می سوزد
زیر شلّاق همین مرد , خدا می داند
اشکهایم همه در کرببلا می سوزد
تا به جای غل و زنجیر می افتد چشمم
شمع جان من از آن شام بلا میسوزد
در و دیوار جهان هم نفسم می خواند
جگرم از اثر زهر جفا می سوزد
کنج زندانم و می میرم از این درد ولی
دلم از غربت فردای رضا می سوزد
بعد از این دخترکم تازه کمی می فهمد
پیش نعش پدری دخت چرا می سوزد؟
هر ردیف غزل از اوج ارادت گوید
“تشنه” تا هست از این داغ شما می سوزد
وحید محمدی