سرمان گرمِ عطش بود , که باران آمد
ابر رحمت به سر خاک بیابان آمد
کنج این خلوتِ سرمازده میلرزیدیم
که نگاه تو به امداد زمستان آمد
تلخیِ کام همه با دَم تو شیرین شد
تا به لبها عسلِ ذکر “حسن جان” آمد
تا فضای دهن از نام همه خالی شد …
گلِ ذکر تو به مهمانیِ گلدان آمد
تا که دیدند گدای توام و خاک نشین
دیدم از سمت تو قالی سلیمان آمد
افتخار است , که در خانهی تو پادریام
همه جا جار زدم خاک درِ عسکریام
ای که قلبم شده با عشق تو آرام , سلام
به شما میدهد این سائل گمنام , سلام
به شکار دل من آمدی و صید شدم
پس به تو میدهم اینجا وسط دام , سلام
آمدی میکده را مست قدومت کردی
همنوا با لب ما داده به تو جام , سلام
گر چه بین قفس انداختنت … اما بعد …
به شما داد همان شیر , که شد رام , سلام
حسرت روی تو را داشت , ولی هر شب و روز
داد کعبه به تو با جامهی احرام , سلام
عشق ما پای قدوم تو سر انداختن است
کارمان پیش نگاهت سپر انداختن است
حاضرم نذر نگاهت بدهم دنیا را
تا که شاید بدهی راه , تو آقا ما را
برگهی نوکریام را نکنی تا … آقا !!
دارم امّید , که رویش بزنی امضا را
گم شدم از نظر خلق , به عشق تو فقط
تا نشانم بدهی گنبد سامرّا را
کاش یک شب بشوم خادم صحن حرمت
تا که جارو بکشم خاکِ کفِ آنجا را
میدهم قول , اگر زائر صحن تو شدم
بکنم نوکری تک تک زائرها را
با دعاهای تو و حضرت هادی پدرت
کاش یک روز , بیایم حرمت با پسرت
تو دعا کن که دعاها به ثریا برسد
تا که امر فرج از عالم بالا برسد
مستجاب است دعاهای تو حتما آقا
پس بخواه آخر این قصه به فردا برسد
آه , یعقوب , بکن رحم به کنعانیها
تو دعا کن که مگر یوسف زهرا برسد
جسم بی روح همه منتظر هوی شماست
کاش بر پیکر این قوم , مسیحا برسد
تو دعا کن که پس از این همه یلدای فراق
صبحِ موعودِ خدا ؛ روزِ خوشِ ما برسد
بانی اصلی میلادِ گلِ لبخندت
سال بعدی بشود کاش , خودِ فرزندت
رضا قاسمی