هر طور بود آمدم
هر طوربود آمدم اینجا گمان نبود
اصلاًاُمیدِ آمدنِ کاروان نبود
من زینبمنه زینب وقت وِداعمان
زینب بهزیر جامه اش این داستان نبود
من زینبمنه زینب تا عصر یازده
موی سپیدو این همه قَدِ کمان نبود
آسان نبودرفتن ما تا به کوفه, شام
گاهی میانقافله یک لقمه نان نبود
آسان نبودرفتن ما با حرامیان
پردهنداشت محمل ما, شأنمان نبود
آسان نبودآمدن ما از این مسیر
غیر ِ سرتبه رویِ سرم سایبان نبود
این قافلهکه خانم قامت کمان نداشت
دارایِدختری شده لکنت زبان نبود
تعداد ماکم است نپرس از دلیل آن
بانازدانه ات احدی مهربان نبود
رفتی وبردی اصغر و حتی برای من
نگذاشتیرقیه یِ خود را برای من
با اشکِچشم غسل زیارت کنم حسین
وقتشرسیده جان برود از تنم حسین
حالا کهباز هست دو دستم چه فایده؟
دستینمانده سینه برایت زنم حسین
دیگررسالتم که به پایان رسیده است
بگذارکربلا بشود مدفنم حسین
هر چه بهمن گذشت فدای سرت حسین
معجر کههست روی سر خواهرت حسین
بعد از توگاه قافله سالار بوده ام
گاهی سپر,طبیب, پرستار بوده ام
هر جابرای حفظ امام زمانه ام
زهرا میانکوچه و بازار بوده ام
بی معجزه,بدون عصا, با قَدِ خَمَم
موسیمیانِ مجلس اغیار بوده ام
چشم یزیدکور شد از خطبه های من
منذوالفقار حیدر کرار بوده ام
من پسگرفته ام عَلَم ِ ساقی ِتو را
تا ساقیات بداند علمدار بوده ام
از منمپرس, مگو خواهرم کجاست؟
آن بلبلسه ساله ی من دخترم کجاست؟
یادت کههست آنچه سر پیکرت شد و
چوب و عصاو نیزه فرو در پَرَت شد و
از پشتِسر گرفت به بالا سر ِتو را
آنچه بهپیش من ِ خواهرت شد و
می آمدنددستِ پُر از قتله گاه و بعد
در زیرسُم ِ اسب لگد پیکرت شد و
رفتم بهشام و کوفه به همراه یک نفر
یک ساربانکه صاحب انگشترت شد و
گاهی فرازنیزه و دروازه مرقدت
گاهی میانطشت , نزولِ سرت شد و
آرام گفتهام که ابالفضل نشنود
حرف ازکنیز بردن یک دخترت شد و
شاعر: ؟؟؟