شعر مصائب اسارت شام
واویلا
این سنگها که بررویم ازبام میزنند
اول به روی صورت بابام میزنند
اینها برای کشتن ناموس مصطفی
ما را به نیت خود اسلام میزنند
ما خاصهای پرده نشینیم و شامیان
با سنگهایشان جلوی عام میزنند
خسته نمیشوند به شلاق میزنند
هم صبح میزنند ، و هم شام میزنند
در بین شام رسم محل یهودی است
آتش به روی معجر ایتام میزنند
قرآن بخوان ز نیزه که باسنگهایشان
بر روی ما به نیت احرام میزنند
قرآن بخوان ز نیزه که در بزم هایشان
باکشتن تو جام روی جام میزنند
بابابزرگ من نمک سفره هاست حیف
دشنام میدهند و به اطعام میزنند
نگذاشتند خوب ببوسم لب تو را
این سنگها که بر رویم از بام میزنند
وحید عظیم پور