شعر مصائب اسارت كوفه
وقت نی سواری نیست
گریه هایم اگر چه کاری نیست
چه کنم؟ غیر گریه کاری نیست
بعد عمری کنار هم بودن
می روی و مرا نگاری نیست
فصل سرد خزان عمرم شد
باغ من را دگر بهاری نیست
می بری جان خواهرت با خود
بعد تو پای استواری نیست
روی شانه تو منزلت داری
لااقل وقت نی سواری نیست
رفتنت می برد امید حرم
کودکان را دگر قراری نیست
گرگ ها صف کشیده اند این جا
آهوان را ره فراری نیست
می روی و به خیمه می تازند
پس مپرسم چرا وقاری نیست!
ای به قربان آیه ی کهفت
سر شکسته تر از تو قاری نیست
چه بلایی سر تو آوردند؟
جز به نیزه تو را مزاری نیست
بعد تو زینب است و طفلانت
چه کنم؟ جای گریه زاری نیست
امیر حسین محمد پور
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی ؟" گفت : می خواهم به دیگران یاد بدهم ، پس پذیرقته شد !!! چشمانش رابست ، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است ! من که این را نخواسته بودم ؟؟؟ !!!
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خودگفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم !!! با فریادی غمبار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد !!!
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود !!!
سلام.از شما دعوت میکنم تا در ختم قرآن هدیه به امام حسین (ع) و شهدای کربلا شرکت کنید. لطفا به دوستانتان در نت و خارج نت هم اطلاع دهید.منتظر شما هستم.التماس دعا
با سلام؛
بسیار زیبا بود.از حضور گرمتون ممنون.التماس دعا یاعلی