شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ولدی علی جان

مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند
عطر دامان تو را باد صبا جمع کند

جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست
بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند!

بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند…
تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند!

آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست
این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند

خواستی تا ببری لفظِ “پدر” را که..،نشد
حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند

“قاب‌لبخندنبی”..،سنگ شکسته است تو را
دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند

هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی
یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند!

قدر یک دشت علی مانده به روی دستم
کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند

سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس…
عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا