پارههای پاشیده
جُنبشی بین آسمانها بود
شورشی تا به عرشِ اعلا بود
چشمهای فرشتگان مبهوت
به جوانی پیمبر آسا بود
مرتضایی به شکلِ پیغمبر
یا حسینی که عالم آرا بود
محشری میرود به رویِ زمین
یا قیامِ قیامت آنجا بود
اینکه پشتِ سرش روانه شده است
آیهی «وان یکاد» زهرا بود
نه فقط دل زِ کربلا برده
با شکوهش دل از خدا برده
لرزه بر جانّ دشت اُفتاده
از حسینی ترین نبی زاده
کیست این گردباد پیچیده
که خدا تیغ در کَفَش داده
کیست این مرد غیرتِ طوفان
کیست این سر فرازِ دلداده
همه گفتند که خدا انگار
باز پیغمبری فرستاده
از نژاد علی به نامِ علی
مثل عباس کوهِ اِستاده
باز دریای ایستاده ببین
شورِ رزمِ امیر زاده ببین
قدمی زد زمین تلاطم کرد
لشکری دست و پای خود گم کرد
خویش را قبلهگاهِ میدان و
کعبه را قبلهگاه دوم کرد
آسمان را به خاک میدوزد
اینکه بر حادثه تبسم کرد
شور آتشفشان شروع شده است
مرتضی گوئیا تجسم کرد
اینکه از کشته پشته میسازد
با لب تیغ خود تکلّم کرد
رجزش دشت را بهم پیچاند
نعرهای زد زمانه را لرزاند
تشنگی میبَرَد توانش حیف
خشکتر میشود لبانش حیف
پیشِ چشمانِ خستهاش انگار
تیره شد تیره آسمانش حیف
نَفَسش در شماره اُفتاده
خسته شد دستِ پُر توانش حیف
مَرکبِ زخمی از نَفَس اُفتاد
رفت در بینِ دشمنانش حیف
ناگهان ضربهای زد از پهلو
نیزهای سمتِ استخوانش حیف
بر زمینش زد از سرِ زینش
پدرش آمده به بالینش
چشمت از حال من خبر دارد
پدرت دست بر کمر دارد
همه فهمیدهاند بابایت
حالتی مثل محتضر دارد
تیغهایی که هست اطرافت
چقدر لَختهی جگر دارد
دستِ لرزانِ من کجا و تنت؟
که تو را تکه تکه بردارد
خُرد شد استخوانت اما نه
استخوانی تنت مگر دارد
نَکنَد از بَرِ پدر بِرَوی
خون من گردنت اگر بِرَوی
بی تو تنهای کربلا شدهام
بی تو اُفتاده تر زِ پا شدهام
من غرورِ شکستهام بابا
بی تو غمگینترین صدا شدهام
نوکِ انگشتهایشان این سوست
عاقبت دست بر عصا شدهام
بی تو بازیچهی نگاه همه
بی تو مجروح خندهها شدهام
همه کف میزنند و میخندند
بِینِ اینان چه آشنا شدهام
از کنارت چگونه برخیزم
خاک باید به روی سر ریزم
حجمی از خون و نیزه و تیری
حجمی از زخمهای دلگیری
حجمی از خُردههای یک ساقه
حلقههایِ جدایِ زنجیری
حجمی از تیغهای لب پَرِ سرخ
حجمی از تکههای شمشیری
حجمی از پارههای پاشیده
غرقِ صد ضربهی نَفَس گیری
حجمی از پیکرِ پراکنده
در سراشیبی و سرازیری
به دلم تیرِ آتشین نزنی
پیرمَردَم مرا زمین نزنی
حسن لطفی