کوله بارم معصیت
آمدم تا از تمامم پرده بردارم خدا
کوله بارم معصیت… یعنی گرفتارم خدا
عطر یادت گم شده در صحن کردارم خدا
بازهم این بندهی بد….باز سربارم خدا
با تمام روسیاهی دوستت دارم خدا
بازهم من آمدم با کوله باری از گناه
آمدم با اشک با درد دل و روی سیاه
خستهام درماندهام جاماندهام در بین راه
مهربان چیزی ندارم جز خطا و اشتباه
جنس بی ارزش شده در بین بازارم خدا
خواندمت در ابتدا و انتهای هر اذان
اشهد ان شریکی نیست با تو در اذان
وقت دیدار است میگیرد مرا دربر اذان
من خجالت داشتم دیدی…نوشتی بعد از آن
انتهای نامه با امضا خریدارم،خدا…
با گناهانم دل از رزق عبادت دور شد
چشمم از فرط تباهی تار شد تا کور شد
پابهپای نفس رفتم چون دلم مغرور شد
تا بساط گریه بر ارباب بی سر جور شد
من به اشک روضهاش خیلی بدهکارم خدا
روضه گفتم قامت ابیات خم شد دال شد
هرچه شد بعد از علمدارش در آن گودال شد
پیکرش افتاد زیر دست و پا…پامال شد
بر سر پیراهن و عمامهاش جنجال شد….
گریه کردم غصه خوردم وا شد افطارم خدا
حسین خیریان