یا الله
آشیان سوخته را بال و پری نیست که نیست
خانه باقیست وز آن خانه دری نیست که نیست
درد این است که از حضرت خاتم تنها
یک اثر ماند که از او اثری نیست که نیست
روز خورشید سرافکنده ز نور رویش
شام تابنده تر از او قمری نیست که نیست
دختر طلحه که امروز ملاقاتش کرد
دید با حزن که او را سحری نیست که نیست
آستین ها به دهان حجره پر از بغض نهان
چون علی واله و شوریده سری نیست که نیست
فاطمه جان چه کنم بی کس و تنها ماندم
در سراپای وجودم هنری نیست که نیست
آب آورد حسن تا که تنش را شویند
حیف حاجت به سرشک بصری نیست که نیست
کار این غسل نباید به درازا بکشد
زانکه از او بدن مختصری نیست که نیست
فکر کردی چه کنم با حسن و زینب تو
غیر مرداب مرا رهگذری نیست که نیست
راه حق حزن و محن بود فراوان دیدی
غیر از این ره، گذر پرخطری نیست که نیست
با چه رویی به دو چشمان پیمبر نگرم
روشن از جلوه رویش نظری نیست که نیست
گر بپرسد که علی جان چه به روزش آمد
جز سر خم شده حرف دگری نیست که نیست
جواد کلهر