یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش
یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش
یک طرف لشگر سیراب به استقبالش
مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش
سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش
مرکبش سوی حرم نه,سوی شامی ها رفت
دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت
پدرش آمده خود را سر زانو بکشد
آمد داد کشد دست به گیسو بکشد
باید او خم شود و نیزه ز پهلو بکشد
یا که یک تیغه ی جا مانده زابرو بکشد
کاش گیردپسرش زیر بغلهایش را
می کشد روی زمین پیش پدر پایش را
روی این خاک خدایا جگرش ریخته بود
مشت خاکی پس از او روی سرش ریخته بود
دید بال وپراو دور وبرش ریخته بود
آه از بین دودستش پسرش ریخته بود
دست را زیر تنش برد تنش جامی ماند
خوب شد بود عمو ورنه همانجا می ماند
تابماند قسمش گریه کنان داد نشد
شانه را هرچه که با گریه تکان دادنشد
بوسه برزخم تبرهای سنان دادنشد
عمه را در وسط جمع نشان دادنشد
قدبابا به کنار پسرش راست نشد
این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد
شاعر:حسن لطفی