شعر ولادت امام زمان (عج)

گل نرگس

دریچه های شعور مرا به هم زده اند
حقایقی که به روی دلم قدم زده اند
مرا مجادلهء واژه ها ز پا انداخت
خُرافه های جدیدی که بر سرم زده اند

دم غروب، کنار شلوغی اشیا
گرفته بود سرم را هزار و یک آیا
گرفته بود خلیجِ دلِ مرا ماتم
نگاهِ مضطربم خیره بود بر دریا

دلم چو ساحل دریا پر از تلاطم بود
خطوط جاده در اندوه چشم من گُم بود
صدای خستهء مردی مرا به خود می خواند
صدا ز سوی کسی بود یا تَوهّم بود!

صدا شبیه دعا بود در کرانهء شب
و دست مرد که میزد به روی شانهء شب…
تمام اهل زمین را به سوی خود می خواند؛
چقدر ساکت و سردید در شبانهء شب

من از کدام طرف تا صدا قدم بزنم؟
اگر شروع شوم تا کجا قدم بزنم؟
شبیه خاک شوم تا به باد دل بدهم!
و یا که آب شوم سر به صخره ها بزنم؟

شبیه جهل، خودم را سیاه می کردم
دروغ از چه؟ که حسّ گناه می کردم
همان دقیقه که از ارتفاع حیرت خود
به موجهای گناهم نگاه می کردم

صدا شبیه به نوری شد و به من تابید
به روی شانهء قلبم زد و دلم لرزید
شبیه باد، وزیدن گرفت و همچو نسیم…
به مهربانی گل های یاسمن پرسید:

چراگرفته دلت؟ مثل اینکه تنهائی
اگرچه غرق گناهی ولیکن از مائی
دلت عجیب گرفته در این غروب غریب
به جشن روشنی سرنوشت می آئی؟

صدای قلب زمین هم به گوش می آمد
و ناگهان سرِ مستم به هوش می آمد
غروب بود و شعف تازه در دلم گُل کرد
ز شهر آینه ها گُل فروش می آمد

دلم رسید به نزدیکِ مرزِ کنده شدن
در اوج عشق، دوباره شروعِ بنده شدن
صدا گرفت دو دست دل مرا پَر داد
مرا رساند به رویای یک پرنده شدن

به آسمانِ جنون رفت ناله ام، دادم
صدا زدم گل نرگس… به گریه افتادم
توباشی و همه غافل زبودنت، هیهات!
چقدر گرم تباهی است زادهء آدم

صدا زدم گل نرگس کجاست سمت ظهور؟
چقدر بی تو شود روح عشق، زنده به گور؟
چقدر بی بُرو برگرد بی تو هر جمعه
سمات و ندبه و عهد و فرج شوند مرور؟

چقدر از تنِ بی روحمان توان رفتن؟
چقدر پای پیاده به جمکران رفتن؟
چقدر کرببلا ، مکه و مدینه و طوس
بدونِ درکِ تو یا صاحب الزمان رفتن؟

چگونه میشود از غربتت فغان نکنم؟
چگونه گوش به تکذیب این و آن نکنم؟
برای این غمِ موزون چکار باید کرد
کتاب هجر ورق میخورد؟ گمان نکنم…

گشوده بال به بالا فرود یادت رفت
و از ظهور خودت هرچه بود یادت رفت
قرار ما و تو در قهقرای حادثه بود
قرار بود بیائی چه زود یادت رفت

سرود سبز مرا داس ها دِرُو کردند
سبوسِ گندم ما را عوض به جُو کردند
چقدر ریسه کشیدیم و برخی از مردم
ز بیقراری ما رد شدند و هُو کردند

الا مسافرِ شبگرد در بیابان ها
چقدر بی تو گذشتند مهر و آبان ها
برای آنکه ببینی به ما چه می گذرد
بیا تو سرزده یک روز در خیابان ها

نمی رسد به شما دردِ بی صدایی من
طنین نالهء یابن الحسن کجایی من
چرا زتو گله دارم که این مصیبت ها
بلند می شود از گورِ بی وفایی من

اگرچه راکدم و نرخ کاهشی دارم
از این ردیف، غلطهای فاحشی دارم
من از مجاورت خلوت تو می آیم
ز دستهای دعای تو خواهشی دارم؛

بیا شکستگی یاس را مرمت کن
بنای مسجد احساس را مرمت کن
بیا و تیغ به دستان انتقام بگیر
غرور حضرت عباس را مرمت کن

به نرمی قدم مرگ می رسی از پُشت
تویی که بود و نبودت تمام ما را کُشت
چه میشود گل نرگس به پای این اشعار
تبرکاً بزنی مُهر، با سرِ انگشت

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا