شعر محرم و صفرشعر وروديه كربلا

صاحب کرب و بلا

شده این جمله جوابِ چه خبر کرب و بلا ؟!
“صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا”
از مدینه سفر عشق , شد آغاز … ولی
آمده حکم , که پایان سفر کرب و بلا

جای پاهای کسی نقش شده بر تنِ خاک
که شود چاک برایش تن پیراهنِ خاک
مثل یک کوه , به روی حرمش راه رود
چشم دارد به نوک قله ی او , دامن خاک

دارد از خاکِ قدم هاش , حرم می سازد
از غبار حرمش کوهِ کرم می سازد
خواهرش نیز به پشت سر او می بارد
خاک , گِل می‌شود و خانه ی غم می سازد

تا که ارباب , از آغاز جدایی دَم زد
دخترش روسری اش را گره ای محکم زد
گفت این خاک,همان است که خون خواهد شد
روضه خوان بود و گریزی که به تلّ غم زد

گفت یک روز از این تپه ی غم خواهر من !!
تو ببینی که نشستند , روی پیکر من
بی وضو موی مرا لمس کند یک نامرد
لحظه ای بعد ببینی به روی نی سر من

روضه خوان روضه که می خواند زمین می لرزید
آسمان سرخ شد و عرش برین می لرزید
تا که از داغِ اسیریِ حرم گفت حسین
شانه های پسر ام بنین می لرزید

گفت ناموس من اینجا به اسارت برود
به سوی شام , به همراه جسارت برود
جلوی چشم منِ نیزه نشینِ زخمی
چادرِ زینب کبرام , به غارت برود

روضه خوان بود و دو تا چشمِ ترِ کرب و بلا
آسمان بغض شد و ریخت سرِ کرب و بلا
می رسد عاقبتِ روضه ی ارباب , به سر
این هم از قصه ی تلخِ سفرِ کرب و بلا

رضا قاسمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا