یا رب

مستیم..،دورِ صدهزارم را نگیر از ما
لطفاً شراب ناب این خُم را نگیر از ما

پاسخ نمی گویی سلام باده نوشان را؟!…
یا ربّنا! لفظ علیکُم را نگیر از ما

خراب گریه های بی حدم باز
غرورم را شکستم آمدم باز
مزاحم نیستم که در زدم باز
شنیدم که کسی میخواهدم باز

آقای من

نیست بیداری دراین خواب زمستانی ما
چه مکافاتی شده شبهای هجرانی ما!

رودها از درد ناشکری به خشکی میرسند
خشک شد از معصیت چشمان بارانی ما

رحمت پروردگار

تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
می‌شمارم باز جرم بی‌شمار خویش را

روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را

نگارا ناز کمترکن

نگارا ناز کمترکن که من مشتاق دیدارم
من از خاک سرکوی شما سر بر نمیدارم

تو ماه مهربانی دلبری خورشید مهرویی
تو گلزاری گلی من بنده ی سربار گلزارم

یا رب

ای خدا امشب مرا از مستی دنیا بگیر
سر بزیرم کن، سرم را از کرم بالا بگیر

روسیاهم در دلِ شب، راه را گم کرده ام
مثل نوری در دل تاریک من مأوا بگیر

الٰهی لا تَرُدَّ حاجَتی

طلوعی نیست تا دلخوش به فرداها کنم خود را
چراغی نیست تا راحت از این سرما کنم خود را

تمام بندِ انگشتانِ دستم یخ زد از دوری
توانی در نفس هایم نمانده ، ها کنم خود را

فاطمه ی دیگر

شب شب عشق است و جهان خرم است
مهر به دامان بنی آدم است
چشمهء چشم همگان زمزم است
بر لب اهل دو سرا این دم است
دیده گشوده به جهان کوثری
زینبی و فاطمهء دیگری

ریحانه‌ی ارباب

از شوق کسی راهی میخانه‌ام امشب
تا خط جنون پر شده پیمانه‌ام امشب
“سودا زده‌ی طره‌ی جانانه‌ام امشب
زنجیر بیارید که دیوانه‌ام امشب”

طلوع طلعت

بهار ، رویشِ او را به صحنِ گلها خواند
نسیم ، آمدنش را به گوشِ دریا خواند

شبی که آمد و گُل شد سپیده می‌بارید
فرشته بر قدمِ نو رسيده می‌بارید

دلبر حسین

کنیزهای تو هستند هاجر و راحیل
غلام حلقه به گوش شماست میکاییل
به افتخار تو خواهد دمید اسرافیل
عروسک دم دستت هزار جبراییل

شبیه حضرت زهرا

شبیه گم‌شده پیدا شدی برای حسین
سه سال حضرت زهرا شدی برای حسین

چه دخترانه و معصوم دلبری کردی
عزیز کرده بابا شدی برای حسین

زهرای سه ساله

امشب دو چشمانم شبیه دو پیاله ست
اصلاٌ نوشتن از رقیّه یک حواله ست
شادی کن ای دل شادمانی کن عزیزم
امشب شبِ میلادِ زهرایِ سه ساله ست

یا رقیه

فروغِ‌ هفت‌ آسمان‌ رُقیّه
همایِ‌عرش‌آشیان‌ رُقیّه
مکان گرفتی کنار زهرا
به عرصه ی لامکان‌ رُقیّه

حوریه

عابس به روی پیکر مستش سری نداشت
فطرس برای بال گشودن پری نداشت
خالی تمام کیسهء عالم ز سیم و زر
یعنی صدف به سینهء خود گوهری نداشت
کوثر برای سینه زنانش نمی نوشت
گر حضرت حسین، چنین دختری نداشت

دردانه ارباب

امد از عرش که زیبا بکند دنیا را
با دمش زنده کند معجزه ی عیسی را
یا که معنا کند او واژه ی بی همتا را
سر و سامان دهد اشفتگی دل ها را

دکمه بازگشت به بالا